زنانه

یک تجربه!!!

زنانه

یک تجربه!!!

فرخ لقا خانم سیاه پوش


من از کودکی و نوجوانی به عنوان یک آدم بدبین بین دوستان معروف بودم.

تا دبستانی بودیم من اون شخصیت من میدونستم تو کارتون گالیور بودم.همیشه میدونستم که معلم دقیقه نود میاد سر کلاس امتحان ازمون میگیره عید فطر فردا نیست و قس الی هذا...

بعد هم که سری توی سرها درآوردیم و چهارتا کتاب خوندیم و دایی جان ناپلئون شوهر عمه جان که در نهایت شد کادوی تولدمان دست به دست بین دوستان چرخید شدم فرخ لقا خانم سیاه پوش!


پارسال یکی از دوستان محبت کرد و همه بچه ها رو دعوت کرد که دور هم باشیم. اونجا فهمیدم شوهر یکی از بچه ها سرطان ریه داره.همه شروع کردن به دلداری دادن و ایشالا خوب میشه و ختم اینو بگیر و اون نذرو بکن و دعای شفا و ...

دور و برش که خلوت شد رفتم پیشش نشستم. وای که سپی خوشگل و گل سر سبد دخترای دبیرستان ما چقدر صورتش خسته و زرد شده بود. دستش گرفتم تو دستام مثل اون موقع ها که امتحان داشتیم سرد و مرطوب بود.سرش رو بلند کرد و گفت وای فی فی و زد زیر گریه.

نمیدونم چرا رفتم به روزای زمستون هشتاد...  کتاب زیست و بهداشت دومو چسبوندم به سینه ام و گفتم آخه خودتم یه چیزی بگو سپی نکنه عاشقش شدی؟! چشمای عسلیشو از رو دستور زبان فارسی سوم بلند کرد و گفت نه به خدا ولی خوب مامانم میگه خانواده خوبین.خودشم امسال از شریف لیسانس گرفته. (بعله مامان خانم دکتر سپی داشت دختر خوشگل یه دونشو میداد به یه آدم پولدار.)


ادامه مطلب ...

آهنگای قدیمی


یکی از مزایای فیص بوق اینه که بی اف اف دوران دبیرستانتون رو که ازش ده ساله خبر ندارین رو پیدا میکنین(اون شما رو پیدا میکنه) و بعد از یک ساعت حرف و تعریف میگه بلیط بخر همین فردا بیا تا ترم جدیدم شروع نشده.

از وقتی خدافظی کردم دارم مای هارت ویل گو آن سلین دیون گوش میدم خدا میدونه چقدر ما دوتا این آهنگو گوش دادیم با هم.

هی جوونی...

ثبت در تاریخ


برای ثبت در تاریخ


همخونه امروز دفاع کرد.آفیشیالی دکتر شد و تمام.

یه جوره خاصی خوشحالم امروز مثه مامانا که بچه شون کارت هزار آفرین میگیره.

من زنده هستم


نمیدونم هیچکدومتون The invention of lying رو دیدین یا نه؟

ربطی نداره البته به اینی که میخوام بگم ولی یه جا توش میگه Man in the sky is kind of a prank,is a good guy does bad thing

میخوام بگم همیشه بدتری هم هست.ظاهرا وقتی زیادی ناامیدی یا زیادی ناله میکنی میگه میخوای بدتر رو بهت نشون بدم؟؟؟

من چهارشنبه تا یک قدمی مرگ رفتم.دیگه چشمام نمیدید و گوشهام وزوز میکرد.فقط تو اون لحظه فکر میکردم اگه امروز بمیرم سه روزه که با مامانم حرف نزدم!

سه واحد خون گرفتم تو بیمارستان و تعداد نا مشخصی از انواع سرمها. 

جالبه وقتی حال آدم بده مغزش هنوز داره کار میکنه! دکتره آروم داشت به یکی از پرستارا میگفت کد آبی رو اعلام کن و تیم احیا درخواست کن ممکنه کرش کنه و من به دکتره گفتم من نمیمیرم دارم مقاومت میکنم.

نازنین یادته گفتی به آدمهای از خودت ناراحت تر فکر کن و خودتو دلداری بده. الان دارم فکر میکنم به بدبختی های بزرگتر باید فکر کرد وقتی ناراحتیم اون موقع شرایطمون رو راحت میپذیریم!!!

تمام فاکتورهای خونیم به طرز فجیعی پایینه! باید از خودم سوپر مواظبت کنم.

یه چیز بسیار دوست داشتنی رو هم فهمیدم تو این مدت. چه دوستای بینظیری دارم.دوست عزیزم که تازه از تعطیلات برگشته بود اومد بیمارستان پیشم در حالی یکه یکی دیگه از دوستام بعدظهرشو مرخصی گرفته بود و رفته بود برام یه سری لباس و وسایل خریده بود تا چیزای نو و تمیز بپوشم و برم خونه.

خدایا ممنونم که نذاشتی بمیرم بدون اینکه با مامانم حرف بزنم.


نفس کشیدن سخته....


فکر میکردم یه روزی دوباره پیانو میزنم

مثل اینکه اون روز هنوز خیلی خیلی دوره............


نفس کشیدن سخته

.

.

.

.

.