زنانه

یک تجربه!!!

زنانه

یک تجربه!!!

درس آخر


حالا نمیدانم توی این موقعیت نوشتن این جریان موضوعی دارد یا نه؟

من متاسفانه تسلیت دادنم خوب نیست! یعنی توی مرحله آخر جا میزنم! قبلش را خوب بلدم.پروتکل ها را از حفظ میدانم.چه بگویی به خانواده مریض به خودش به خودت........

چه مرحله ای همه را امیدوار کنی چه کار کنی که بیمار شروع کند به مبارزه و کی قانعش کنی و به چه زبانی که دیگر وقتی نیست!

به خانواده اش چه بگویی؟کی بگویی که برایتان صبر و استقامت میخواهم از خداوند.کی بگویی که خودشان را برای رفتن عزیزشان آماده کنند.

من این درسها را روی یکی از دوستان نزدیکم برای اولین بار امتحان کردم! یاد آخرش میافتم گاهی و بغض میکنم و یک گوشه گلوله میشوم و اشک مجالم نمیدهد...........

یادم می آید که روز آخر من حتی  توی بیمارستان هم نرفتم نشستم توی حیات با یک کتاب دعا.

Jew ها هم دعا میخوانند.توی آن بیمارستان دعا خواندن روی نیمکت حیاط پدیده نبود ولی من اشکریزان میخواندم و از خدا میخواستم که رهایش کند.

هفته بعدش داشتم چای دم میکردم نمیدانم چرا همزمان برگشتم به سمت همخونه جان و گفتم باورت میشه الان فرد یه هفته س که رفته؟ اونروز نمیدانستم که مامان جان هم یک هفته هست که از نفس کشیدن دست شسته.

حالا همه این آسمان و ریسمان ها را بافتم که بگویم نازنینم صدای اشکیت من را یاد آنروزی انداخت که پای تلفن گفتم خودت را آماده کن.استاد سانته منتال میگفت صدایتان باید به سردی مرگ باشد.خیلی آرام و همه کلمات روی یک نت! عزیزکم که صدای اشکی و بغض آلودت هنوز هم دارد قلبم را میلرزاند بهشت بر مامان مظلوم و شریفت مبارک باشد.

زحماتت هم بی نتیجه نبود نازنینم. مامانت با خاطره خوب یک دختر خوب و فداکار چشمانش را بست. بهترین تصویر برای یک راه طولانی.


بچه ها گیسو برا مامان نازنین ختم قران گزاشته لطفا همه همکاری کنین ایشالا به ختم سوم و چهارم برسه.