زنانه

یک تجربه!!!

زنانه

یک تجربه!!!

وقتی‌ تو هستی‌ آسمون پر از نور غم از قلبم هزارون ساله دوره

هیچی‌ دیگه،مادرمان اسبابشونو جمع کردن و به مام وطن برگشتن.وقت غصه خوردن هم ندارم.جمعه امتحان دارم،شنبه هم به حول و قوّه الهی خاندان همخونه بر ما وارد میشوند.جا داره که بگم خدایا منو بوخور.


افسوس که گذشته دیگه برنمیگرده...

بخوام باهاتون روراست باشم کل قضیه‌ از اونجا شروع شد که یکشنبه مامان می‌خواست با دوربین سوپر پرفشنال من عکس بگیره و دوربین شارژ نداشت.باطریش ریغ رحمت سر کشیده بود.مامان با موبایل خودش،من و همخونه عکس گرفت اما این مانع نشد که غر نزنه و نگه مگه تو با این دوربین عکس نمی‌گیری؟؟! راستش حسابی‌ رفتم تو فکر،بار آخری که با دوربینم عکس گرفتم کی‌ بود؟کجا بود؟ عدم عکاسی من البته برمیگرد به نا علاقمندی همخونه جون به هنر عکاسی.مثلا شما فکر کن ما یه فایل عکس داریم به اسم وکیشن. عکسای این فایل مجموعه ا‌ی از تصاویر من و همخونه جان در راهروهای هتلهای مختلف. این سوال تو ذهن من به وجود اومده که آیا ما مخالف تمدن گذشته ،تاریخ و باستان شناسی‌ هستیم؟ ما ضد هنر هستیم؟ ما چی‌ هستیم؟؟!

مادرمان

هیچی دیگه به سلامتی و دل خوش مادرمان  تشریف آوردند و قدم بر چشم ما گذاشتن.

کلی خوردنی و زیور آلات و هدایای نقدی به دستمون رسید.

میدونم که خیلی بدجنسیه ولی به نظرتون حاج خانم والده همخونه جان نمی تونستن یه تعارف خشک و خالی بزنن که آیا ما اینجا چیزی لازم داریم یا خیر؟