زنانه

یک تجربه!!!

زنانه

یک تجربه!!!

سریال مستر سیریش و همخونه جون و من قسمت ۵

آهاااااااااااااااااای.

همه جمع شید برا ادامه ماجرا.

خوب,به اونجا رسیدیم که ما دوباره با هم رفتیم بیرون و با هم حرف زدیم.از اون روز تا عید اون سال اوضاع همینطوری بود.عید من به اصرار دختر خاله مامانم,همراهشون رفتم کیش که خیلی هم خوش گذشت,ولی نه به همخونه گفتم میخوام برم نه در طول مسافرتم که یک هفته بود به همخونه زنگ زدم.حتما دارین فکر میکنین چرا؟

اون چند ماهی که با هم بودیم,3 چیزو فهمیده بودم:اول اینکه خیلی پسر خوبیه و کلا پسر پاکیه.

دوم اینکه هیچ حرفی بر مبنای دوستی جدی نبود و همش هر دو میگفتیم دوست معمولی.

سوم و از همه مهمتر اینکه به نظرم خیلی عجیب بود که همش منتظر دیدن کسی باشی.

اینطوری شد که تصمیم گرفتم یه چند وفتی از هم دورباشیم. همخونه تو اون مدت به یکی از دوستای من زنگ میزده و سراغمو میگرفته.منم با اون دوستم در تماس بودم.

روز 14 فروردین گوشیمو روشن کردم.وقتی همخونه زنگ زد بازم دلم تاپ تاپ میکرد.

ازم پرسید چرا نگفتی میخوای بری؟  منم گفتم:خوب شرمنده به همه بچه ها نشد خبر بدم دارم میرم.

*من همه بودم؟     وای دلم ضعف رفت ولی این راهی بود که باید میرفتم.

_خوب شما فرقت با بقیه چیه؟ بعدشم به نظر من اگه از نظر تو این جریان داره جدی میشه بیا تمومش کنیم.

*تو چی ؟تو چی فکر میکنی؟     _تموم کنیم بهتر!

*باشه.    قطع کرد,داشت گریم میگرفت که دوباره زنگ زد.   * به یه شرط.  _چه شرطی؟   *برام یه دختر پیدا کن.     با خنده گفتم تو که خودت پرو فشنالی.    *نه میخوام یکی مثل خودت پیدا کنی.

با این حرف یه جریان گرم و غیر قابل مقاومت توی قلبم به وجود اومد,گفتم حالا ببینم.

چندتا از دوستامو پیشنهاد دادم که گفت نه.  چندوقت بعد یه روز صبح که داشتم میرفتم دانشگاه بعد از چند وقت زنگ زدم بهش.سلام و احوالپرسی کردیم,ازم پرسید به فکر من هستی؟  _راستش من نمیتونم مثل خودم پیدا کنم.چی کار کنم؟   *نمیدونم؟چی کار کنیم؟   _فکر کنم باید برگردیم به وضعیت سابق.

 

 

ادامه دارد
نظرات 13 + ارسال نظر
mitra دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:33 ق.ظ

kojaii? Chera neminevisi ?

شهرزاد دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:51 ق.ظ

امکان درج نظر خصوصی نداری؟
میتونی نظری رو که واست میزارم نشون ندی؟
یه کاری باهات داشتم

پرنیان دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:37 ق.ظ http://missthinker1992.blogfa.com

اووو این چند روز ی که من نبودم چقدر نوشتی.
من تا حالا فک می کردم منظورت از همخونه یه دختریه!!
زودی قسمت بعدی رم بنویس!!(انگار دارم رمان می خونم!!!)

نهال دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:33 ق.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

موفق باشی

ساناز یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:27 ق.ظ

امروز همه آرشیوت رو خوندم منتظر قسمت های بعدی نوشتت هستم

mitra یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:15 ق.ظ

vali man veblog nadaram azizam

شهرزاد یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:38 ق.ظ http://manzanzendegi.blogfa.com/

همخونه حرفه ای بوده که گفته یکی مثل خودت برام پیدا کن دیگه.
مگه میشه یکی مثل خودت پیدا کنی؟ همخونه از اول زده بوده به هدف.

بانو یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:49 ق.ظ

همیشه دوستی و بعد هم ازدواج یه فضای خالی و گنگی رو برام ایجاد می کنه... نمی دونم علتش چیه...
منتظر ادامه اش هستم.. .

آتیش پاره شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:57 ب.ظ http://www.miss-atishpare.blogsky.com

من این پستای ادامه دارو میخونم تا وقتی پست بعدی گذاشته نشه شبا از فضولی خوابم نمیبره!!! :دی
تند تند اپ کن دیگه!! *:

ساناز شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:35 ب.ظ

هنوز ارشیوت رو نخوندم عزیزم فردا همش رو با هم می خونم از اشنایی باهات خوشحالم

mitra شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:33 ب.ظ

khahesh mikonam vali fekr nakonam ke to mano beshnasi
:-)

حالا شما یه آدرسی از خودت بذار شاید میشناختم.

mitra شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:08 ق.ظ

bebakhshid age fozoli kardam

خواهش میکنم منزل خودتونه.اما میشه منم یه فوضولی بکنم؟؟؟شما خیلی بی نام و نشان تشریف میارین.بدجور آشنا میزنین.

حسین شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:02 ق.ظ http://gharoghaty.blogsky.com

وقت پر کن خوبیه ولی خیلی داستانت به واقعیت نزدیک نیست . سعی کن یکمی پیاز داغشو زیاد تر کنی

چشم حتما ولی اینا عین حقیقت به جان جفتمون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد