-
سی سالگی
جمعه 17 مردادماه سال 1393 15:18
سی ساله شدم به همین سادگی،به همین قشنگی.
-
Let me see what spring is like On a, Jupiter and Mars
پنجشنبه 22 خردادماه سال 1393 13:29
دلم یک دختر میخواهد.یک دختر آوازخوان...... .+
-
بهترین اتفاق زندگیام, افتادن تو در قلبم بود...
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1393 14:00
یه جفت دوست داریم که کاپل هستن و از ما یه پونزده شونزده سالی بزرگتر.بچههای هیجده ساله و پونزده ساله دارن. بعد من عشق اینا رو که به هم میبینم به زندگی امیدوار میشم.
-
کم بود جنّ و پری ...
یکشنبه 25 اسفندماه سال 1392 17:33
یعنی چی بگم من؟؟؟ وسط همه ناراحتیها و غصّه و سرگردونیهای امسال، سال ۹۲ آخرین ضربشو هم به پیکر نحیف!؟ ما وارد کرد و ماشین ظرفشویی از کار افتاد! دم شما گرم و سال نوتون هم مبارک.
-
دل ما رو بنویس ...
جمعه 2 اسفندماه سال 1392 19:17
ابی،Adele،گوگوش،محسن نامجو همه برای من یه چیز مشترک با تو دارن.وقتی میخونن،من میشنوم و اشکام پیلی پیلی میچکن. تنها همراه این روزای غمگینم رضا یزدانی که باهاش هیچ خاطره مشترکی نداریم.اون هم انگار نذر کرده که هی تو سرم فریاد بکشه تو کجایی بانو؟؟؟
-
Sometimes the hardest part is not to how let it go but to start over
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 15:55
اونایی که میان به آدم دلداری میدن میگن قوی باش،خودشونم میدونن دارن چرت میگن ولی چاره چیه؟؟؟
-
تو ای پری کجایی....
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1392 00:59
ما آدمها موجودات احمقی هستیم که با چیزهای کوچیک مثلهات چاکلت و کتاب کوری و شوهر آهو خانم برا خودمون خاطره میسازیم و بعدش تو اون خاطرات دستو پا میزنیم تا خودمون رو خلاص کنیم و بیشتر توش میپیچیم.از کنسرت عادل تا رستوران ایتالیایی و بار آیریش.از پاهای برهنه و کفشای پاشنه بلند و پرسه زنی تو کوچههای تنگ و تاریکه...
-
You were attracted to the darkness
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 13:20
چندروزیه همه کارو زندگیمو گزاشتم کنار دارم با سرعت تمام (American Horror Story )میبینم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1392 18:32
-
تولد تولد تولدش مبارک
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1392 17:24
چی بگم والا؟تولد دوست جان هست و منو شوهرش از ۲-۳ هفته پیش مشغول درگوشی و پچ پچ برا سورپرایز این بانوی فرزانه هستیم.حالا از صبح گیر داده که آقا من"دیت نایت" دارم با آقامون بیا منو آرایش پیرایش کنیم.موندم اینو کجای دلم بذارم به خدا!!!دارم بدو بدو میکنم برا سفارش کیک و گول و بادکنک.خودم هم میخوام پیراهن...
-
من چی بپوشم !!!
دوشنبه 25 آذرماه سال 1392 12:42
بالاخره اگه خدا بخواد خاندان همخونه جان رفتن سر خونه زندگی خودشون.البته هنوز هم تازه واردن به شدت و حرف گوش نده.اونم درست میشه!!! من هم میپلکم،برا مهمونیای ساله نو و یلدایی که دعوت شدم برنامه ریزی میکنم.چی بپوشم چیکار کنم و از این بحثای دل انگیز! اول ژانویه هم تولد دلبر دلبرا،دختر کوچولوی دوست عزیزم.کلی براش ذوق...
-
وقتی تو هستی آسمون پر از نور غم از قلبم هزارون ساله دوره
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1392 12:00
هیچی دیگه،مادرمان اسبابشونو جمع کردن و به مام وطن برگشتن.وقت غصه خوردن هم ندارم.جمعه امتحان دارم،شنبه هم به حول و قوّه الهی خاندان همخونه بر ما وارد میشوند.جا داره که بگم خدایا منو بوخور.
-
افسوس که گذشته دیگه برنمیگرده...
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 17:33
بخوام باهاتون روراست باشم کل قضیه از اونجا شروع شد که یکشنبه مامان میخواست با دوربین سوپر پرفشنال من عکس بگیره و دوربین شارژ نداشت.باطریش ریغ رحمت سر کشیده بود.مامان با موبایل خودش،من و همخونه عکس گرفت اما این مانع نشد که غر نزنه و نگه مگه تو با این دوربین عکس نمیگیری؟؟! راستش حسابی رفتم تو فکر،بار آخری که با...
-
همخونه ایز بک!!!
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 15:57
دارم کم کم به این نتیجه میرسم که روزایی که کارم خیلی زیاد و باید صد در صد حواسمو بدم به کار میشینم و اینجا براتون فلسفه میبافم! وقتایی که سرم خلوت و دارم چایی و کافیهای پی در پی که برام میادو مینوشم اصلا حتا یادم هم نمیفته که میتونم بنویسم!!! یکی دیگه از عمده مسائلی که باعث میشه بنویسم نبودن دوست و یار...
-
آقا چی شو یهو؟
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 13:24
هرکی هرچی دلش میخواد بگه،اما من از آدمهایی که یه رابطه رو بدون توضیح قطع میکنن خوشم نمیاد.نمیفهممشون.فکر میکنم طرف مقابل این حقو داره که بدون چرا تو یه روز تصمیم گرفتی کمرنگ شی یا بری و تو افق محو شی!!! بعضی اوقات دلت میخواد زنگ بزنی به فلانی و ازش بپرسی آقا چی شو یهو؟خوبی آیا؟(منتالی منظورمه!)
-
آدم معمولی
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 14:37
یک چیزی میگم یک چیزی میشنوید،زندگی آدمهای روشنفکر از زندگی آدمهای معمولی خیلی سخت تره. آدمهای معمولی مثل من میتونن به راحتی ناراحت شن و ناراحتیشونو ابراز کنن.هر نظری دارن درباره هر کسی بدن.عصبانی شن و دنیا رو کن فیکن کنن.به بقیه بگن که ازشون ناراحتن.دادوبیداد کنن و در موقع لازم حتا توهین و تحقیرو هم چاشنی...
-
هر شب تنهائی!!?
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 13:57
هیچی دیگه از وقتی همخونه رفته ما(ما و مادرمان)خونه نشین شدیم.حالا نه اینکه فک کنید نشستیم غصّه میخوریم و این صوبتا!نه خیر! نشستیم حرف میزنیم و فیلم میبینیم.مامان میگه میدونی چندوقت یه دل سیر ندیدمت؟ میگم از عید که پیشت بودم؟ میخنده...چشمای سبزش میخندن،میگه از دنیا اومدن آقا داداش!
-
برید بگید تکنولوژی بده
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 14:13
آقا حالا هی بیایید و برید بگید تکنولوژی بده! خیلی هم خوب! اصلا میشه باهاش صدای یکی رو بشنوید که همش میخواستید بدونید چه شکلیه. با تشکر از وایبر حومه و خانواده آقای رجبی !
-
همخونه جون به ایران میرود
سهشنبه 7 آبانماه سال 1392 13:45
فک و فامیل همخونه جون دارن برگ ریزون میکنن و همخونه جون داره بار و بندیل میبنده که بره ایران.این وسط هی به من غر میزنه که سوغاتی چی ببرم؟! بهش میگم عزیز دلم شما پرپس اوف تریپت چی؟ میگه دارم میرم برا عزای فامیلم.میگم خوب این که سوغاتی نداره.داری برا ده روز میری و برمیگردی.میگه خوب پس مامانم گفت براش ۲ تا بلیز...
-
مادرمان
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1392 13:54
هیچی دیگه به سلامتی و دل خوش مادرمان تشریف آوردند و قدم بر چشم ما گذاشتن. کلی خوردنی و زیور آلات و هدایای نقدی به دستمون رسید. میدونم که خیلی بدجنسیه ولی به نظرتون حاج خانم والده همخونه جان نمی تونستن یه تعارف خشک و خالی بزنن که آیا ما اینجا چیزی لازم داریم یا خیر؟
-
Grande Espresso
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1392 16:02
بزرگترین لذت سرکار رفتن نه بخش استقلال قضیه هست و نه رفاه مالی.شمایی که تو ایران کار کرده اید قدر آبدارچی را نمیدانید.برای منی که سر کار قبلی پنج صبح بیدار شده ام دوش گرفته ام موهایم را میزامپیلی کرده ام رفته ام استارباکس کافی برای سوپروایزرم گرفته ام و رسیده ام سر کار.اینجای جدید داشتن آبدارچی که غذایم را گرم کند و...
-
عیدتون مبارک
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 02:28
الان من هستم هااااااااا ولی اونجا نیستم.الان اینجام در خدمت خانه و خانواده.بر میگردم پست میذارم. راستی هاااااااااا عیدتون مبارک باشه
-
خدایاااااااااااااااااااا!!!
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 10:17
-
عصبانیمممممممممممم
شنبه 16 دیماه سال 1391 21:40
-
خدایاااااااااااااااااااا
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 22:04
بالاخره بغضم شکست.بالای سر کرفسهای خورشت فردا وایساده بودم تا به اندازه سرخ شن. سیگارم لای انگشتام بود.ناخنامو تازه شلاک کرده بودم.نمیدونم چی شد؟شاید یاد اولین سیگار یواشکیمون افتادم تو اون ظهر تابستون توی بهارخواب خونه ما؟شایدم لاک قرمز دستام یاد آخرین باری که دیدمت و لاک دستات که قرمز بود افتادم.لاکت قرمز بود اون...
-
Maid of honor
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 17:13
دیدین گاهی دلتون میخواد بعضی لحظه های زندگی تون رو ریی پلی کنین؟؟؟(به زبون خودمونی خودتونو از خوشحالی جر بدین؟؟!) من از دیروز که دعوتنامه عروسی دوستم رسیده این حالو دارم. یه موزیک جیگری هم گذاشته روش و من فکر کنم سه میلیارد بار از دیشب تا حالا ریی پلی کردمش. هر بارم از یه حسه خووووب لبریز میشم. آقا ما maid of honor...
-
مایه داری یا خوشحالی؟؟!
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 13:56
جدیدترین خبری که میتونم بهتون بدم اینه که امروز دو شنبه هست . هنوز معلوم نیست حاج خانم جمعه میان یا نه؟؟؟ (حاج خانم و بچه مایه داری یا حاج خانم و خوشحالی؟؟!)
-
میاد؟؟!نمیاد؟؟!
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1391 19:32
به خدا به هر چی شما قبول دارین من میخوام بدجنس نباشم ولی شما ها خدا وکیلی به من بگین اگه بخواین آخر هفته شمال هم برین میدونین برنامتون چیه درسته؟ میشه آدم بخواد هفته دیگه از تهرات بیاد کانادا و بگه هنوز مطمئن نیستم میخوام بیام یا نه؟!! یه همچین حاج خانمی داریم ما. آیا اینبار می آید؟؟!
-
غیرت / حسودی
جمعه 17 آذرماه سال 1391 14:25
من یه سوال دارم. جواب این سوال که تا حالا برام غیرتی شدی یا حسودی کردی چیه؟؟؟ هیچوقت همیشه بعضی اوقات وقتیایی که میخندی همه موارد هیچکدام ؟؟؟ ممنون
-
مادر هم مادرای قدیم!!!
جمعه 19 آبانماه سال 1391 12:47
یه استتوس گذاشتم تو اف.بی. مادر محترممون زیرش کامنت گذاشته دختر نمرده اینو همین الان پاک کن.من قبر بخر نیستماااااا. هیچی دیگه.پاکش کردیم متاسفانه یه چند نفر دیگه هم دیده بودن از صبح بساط تلفن و خنده ملت جوره!!؟ آخه اینم مادره؟ مادر هم مادرای قدیم.یکی نیست بگه مادر من برو آبگوشتتو بپز به اف.بی چیکار داری؟؟؟