زنانه

یک تجربه!!!

زنانه

یک تجربه!!!

من چی‌ بپوشم !!!

بالاخره اگه خدا بخواد خاندان همخونه جان رفتن سر خونه زندگی‌ خودشون.البته هنوز هم تازه واردن به شدت و حرف گوش نده.اونم درست می‌شه!!!

من هم میپلکم،برا مهمونیای ساله نو و یلدایی که دعوت شدم برنامه ریزی می‌کنم.چی‌ بپوشم چیکار کنم و از این بحثای دل انگیز!

اول ژانویه هم تولد دلبر دلبرا،دختر کوچولوی دوست عزیزم.کلی‌ براش ذوق دارم و مشغول تهیه تدارک البسه،اغذیه،هدیه و برنامه‌ریزی دکوراسیون سالن  جشن تولد هستیم.

اینقد سرد شد که مغزم هم یخ زده!!!

همخونه ایز بک!!!

دارم کم کم به این نتیجه میرسم که روزایی که کارم خیلی‌ زیاد و باید صد در صد حواسمو بدم به کار می‌شینم و اینجا براتون فلسفه میبافم! وقتایی که سرم خلوت و دارم چایی و کافی‌های پی‌ در پی‌ که برام میادو می‌نوشم اصلا حتا یادم هم نمیفته که می‌تونم بنویسم!!! یکی‌ دیگه از عمده مسائلی‌ که باعث می‌شه بنویسم نبودن دوست و یار گرانمایه همخونه جان عزیز دله.وقتایی که ایشون هست من عمده فلسفه بافی هم رو با ایشون قسمت می‌کنم و شما از خوندن لاطائلات من راحت هستین!

یه اتفاق دیگه هم این وسط مسطا افتاده که همانا بودن مادر جانمان در هوای سرد و پاییزی اینجا و گفت و چایی در خدمت این بزرگوار است.