-
خوشبختیت آرزومه حتی...
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 18:17
نمیدونم تو سال جدید چه هیزم تری به کی فروخته ایم و خدا چه فکری با خودش کرده که اینقدر این اشک ما به مشکمون نزدیک شده؟؟؟ این فیص بوک هم ما رو کشته هاااااااااااااااااااااااا
-
سال نو مبارک
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1390 18:02
دارم کامنت میگذارم برای یک نازنین کامنتم که پابلیش میشود تاریخش یک فروردین 1391 است. اشکهام میپکه روی کیبورد. سال نو مبارک
-
آخرین خبر
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1390 16:18
الان که بیشتر از چند ساعت تا تحویل سال باقی نمونده نشسته ام و دارم خودمو توی سیزن های قدیمی کرمینال مایند و کانال داسک غرق میکنم تا بلکه فراموش کنم که باز سال تو میشود و من از تمام کسانی که دوست دارم دورم و نمیتونم در لحظه سال تحویل صورتشون رو ببینم و واکنششون رو لمس کنم. دارم فیس* بوک رو بالا پایین میکنم و سفره هفت...
-
کرم ضد چروک!!!
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 11:21
بعد از دو هفته که از اسباب کشی کشنده ما گذشته امروز حاج خانم تصمیم گرفتن در تماس تلفنی که با آقازادشون داشتن ما رو هم مشعشع کنن! همخونه میگه بیا مامانم میخواد باهات صحبت کنه.یه صلوات میفرستم و به خودم فوت میکنم و گوشی رو میگیرم. بعد از سلام و احوال پرسی یه زره زور میزنه بعدم میگه حالا خونه جدید خوبه.میگم بعله...
-
???
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 16:16
-
Sweet Home
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 14:57
سلام من همون آدم بدی هستم که همتون رو میخونه ولی چیزی نمینویسه. چشمه م خشکید! اینقدر ناگواری در این مدت بر من گذشت که... از خونه سابقم اسباب کشی کردم.شب اول توی خونه جدید همخونه بغلم کرد و گفت اویدوارم خونه جدید برات خوشبختی بیاره.آمین شرح این مدت رو خواهم نوشت به زودی اما فکر کنم باید رمز بذارم.
-
فی فی در تعطیلات !!!!!!!!!!!!!
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 19:17
بالاخره قسمت شد که ما بیایم خدمت مادر خواهرمون.................... اینم از تعطیلات ما
-
مدونا در الجزائر !!!
جمعه 13 خردادماه سال 1390 16:42
بعضی وقتا یه حالی بهم دست میده در برخورد با بعضی مسائل که میخوام تگری بزنم تو یه سطل بعد ببرم خالی کنم تو خلق مخترع مکتشف بعضی چیزا !!! یعنی من بفهمم مخترع کاراوکی کی بوده....فقط بفهمم........ یه دلم هم میگه برم خوار مادر این طبقه بالایی که تابستونا نصف الجزائر و حومه رو تو آپارتمان دو خوابه جا میده به هم پیوند...
-
Happy Anniversary
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1390 14:31
هیچی دیگه میخواستم پریروز بیام جریان اون دوستمو تعریف کنم که نشد! دیروز میخواستم بیام جریان آشنایی خودمو همخونه رو تموم کنم که نشد! همین دیگه امروز اومدم دیدم که سالگرد ازدواجمونه!
-
Infidelity
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 11:17
شما باشین چیکار میکنین وقتی دوتا از دوستای صمیمیتون از هم جدا میشن هر دوشون شما رو محرم خودشون میدونن و یکیشون چیزی میگه که فقط شما در جریانش قرار گرفتین؟؟؟
-
iPhone & Data plan
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 09:21
بعله اینطوریاس دیگه.بالاخره دوران تحصیلی ما هم به سلامتی و دل خوش به پایان رسید.در واقع اگه بخوام باهاتون خیلی روراست باشم همچین خودم یه نموره هلش دادم و به پایان رسوندمش.والا به خدا نه پیپر میخوام بدم نه حال تز نوشتن داشتم.خودمو کورس بیس کردم و یا علی! من که اهل پی اچ دی نبودم.خودمو سر یه تز معطل میکردم که چی...
-
What is wrong with...???
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 14:46
صبح با دوستم صحبت میکردم.چرا هیچکی از زندگیش راضی نیست؟چرا؟ چرا همه احساس میکنن تو کانت دان جدایی هستن؟چرا همه چی آروم نیست و هیچکی خوشحال نیست؟ خدا جونم واقعا وات ایز رانگ ویث یو؟؟؟
-
تخت معاینه
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 20:54
میخوام بنویسم اما هیچی ندارم و مغزم خالیه! تنهام و حوصلهم حسابی سر رفته امتحان دارم و درس خوندنم نمیاد.اصلا هم مهم نیست که امتحان آخریه که میدم و فوقم به این یه امتحان اویزونه! نمیدونم چی شد یاد پزشکی قانونی افتادم(میدونم ها! وبلاگ پزشک زندانه چیه؟اونو خوندم)اصلا ذهن من لامصب آمادست که یاد خاطرات گند و نکبتش بیفته و...
-
1390!!!!!!!
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 18:30
1370 فکر میکردم 1380 چی میشه. 1380 داشتم برا کنکور میخوندم و هیچ فکری نمیکردم. 1381 دانشجو بودم. 1382 سال تحویلشو کاملا به یاد دارم.داشتم تلوزیون نگاه میکردم تو تاریکی و فک میکردم 10 سال دیگه کجام و چی میشه و نمیدونم چرا همخونه یه جای مغزم وول میخورد. 1385 با همخونه سر سفره هقت سین نشسته بودیم! 1387 اولین تجربه تنهایی...
-
Proposal and Saw
جمعه 12 آذرماه سال 1389 22:41
آآآآآآآآآآه خدای من..................... خوبین اینشالا؟؟؟؟ هیچ سورپرایزی در کار نبود. ما هردو به صورت فلاکتباری درگیر این درسای... هستیم و اینقددددددکار سرمون ریخته که حدنداره. پس به قول این برزو خان این همخونه جان همین نداشت میومد خونه سر راه نصق شبی یه گل فروشی پیدا میکنه که هنوز باز بوده؟؟؟؟بعد یه شاخه گل میخره ....
-
Anniversary
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 21:15
چی بگم والا.گاهی حرفم نمیاد اصلا. یه چیز واقعا لوس و بی نمک بگم.پنجشنبه سالگرد نامزدنگ من و همخونه جون میباشد.اصلا هیچ ایده ای ندارم که چه کنیم شاید اینشالا همخونه خواست ما را سورپرایز کند.ما که امتحان داریم و حال سورپرایز کردن خودمان را هم نداریم چه برسد به کس دیگر!!! کلا به دلیل امتحانات پشم و پیلمان ریخته...
-
MUG
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 21:29
از دیروز یه فکری افتاده توسرم. 2 سال پیش که هنوز دانشجو نبودم عشق کارایی رو که دانشجوها میکردن داشتم.دلم میخواست ماگ بخرم و هر روز توش تی بگ و ـبجوش بریزم و یه شال گنده بپیچم دور گردنم و برم تو لایبری دانشگاه بشینم و درس بخونم.تازه پا میشدم میرفتم لایبری مک گیل و کتاب میخوندم و میرفتم تو حال. الان دو ساله که دانشجوام...
-
چرا مشکی پوشیدی؟؟؟
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 18:02
-
!!!Bottle of beer
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 15:43
-
بازگشت
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 15:34
سلام اینکه کجا رفتم و چی شد رو شاید یه روز گفتم ولی از امروز بازم میام و مینویسم.
-
سریال مستر سیریش و همخونه جون و من قسمت ۱۰
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 14:36
خوب حسش اومد. مامان من زنگ زد و تسلیت گفت و این شد که یکبار دیگه پای همخونه و مادرشون اینبار به همراه پدر گرامی به منزل گشوده شد. یعنی دقیقا سه ماه بعد فوت مامان بزرگش بود که دسته جمعی تشریف اوردن. دیگه پدر محترم ما هم در جریان قرار گرفتن.البته از اصل جریان که نچ!!!از گوشه و کنارش.مثل یه آشنایی مختصری بین حضرات هست....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 دیماه سال 1388 16:13
من هستم ولی خستم. حال بقیه اون ماجرا رو هم ندارم.حالا شایدم گفتما.ولی حالا حالاها نه. دیگه همین.
-
سریال مستر سیریش و همخونه جون و من قسمت ۹
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 18:04
سلام خوبین؟ منم بهترم!!! یادتونه یه همخونه بود و میتر سیریش و فی فی جون. اگرم نست سر مبارکو که خورده بیارین پاین اون ته مه ها میبینین. خلاصه که وقتی فهمیدم همخونه جون یه نامزد داشته وتا حالا دم نزده داشتم دیوو نه میشدم اصلا دلم میخواست کلشو بکنم.ولی ... اینقدر خودشم غمناک بود که حد نداشت هی هم میگفت آخه من فقط تو رو...
-
؟؟؟
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 16:07
شده تا حالا دلتون بخواد یه آدم دیگه بودین با یه سرنوشت دیگه؟؟؟ نه خداییش؟؟؟ من هنوزم سرما خورده و مریضم. امتحانم رو هم خوب ندادم الان تو این وضعیت تخیلی انتظار ندارین که قصه گل و بلبل براتون بگم؟؟؟
-
میام
جمعه 1 آبانماه سال 1388 10:59
میام.قول میدم. الان یه خورده همه چی قاطی پاتی شده.
-
سریال مستر سیریش همخونه جون و من قسمت ۸
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 14:25
اولا که سلام. دوما من مریضم مرسی از احوال پرسیتون. سوما برا اونایی که گفتن داره به جاهای خوشش میرسه باید بگم(با عرض معذرت)زرشک. خلاصه که.. اونروز من له برگشتم خونه همین که رسیدم و سرمو کردم تو یخچال مامان محترم مثل چی ضاهر شد بالای سرم. دیدم که به به اوضاع نات اونلی عالی نیست بات آلسو کمی تا قسمتی تیره وتار است. تا...
-
سریال مستر سیریش و همخونه جون و من قسمت ۷
یکشنبه 19 مهرماه سال 1388 14:55
خوب جونم براتون بگه از اون سورپرایز خفن. گفته بودم که هیچ حرف و حدیث جدی بین من و همخونه جون نبود.یعنی هیپی ها.ما دوتا دوست معمولی بودیم که همو یه جورده بیشتر از یه خورده میدیدیم. خوب منم به مامانم همینو گفته بودم اما... یه روز که خسته و هلاک برگشتم خونه دبدم مامان به جوریه (حتما همتون دیگه بعد از اینکه هیجده نوزده...
-
سریال مستر سیریش و همخونه جون و من قسمت ۶
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 14:54
خلاصه که برگشتیم به وضعیت سابق. منم خوشحال بودم فک کنم.(من کلا یه خورده از احوالات خودم مطمین نیستم هیچوقت.) تا اینکه... دوتا اتفاق مهم و تو اون مدت افتاد.یکی اینکه مستر سیریش که همخونه نتونسته بود بپیچونتش و جریان رو فهمیده بود(فهمیده بود که ما باهم در ارتبطیم و ظاهرا یه علاقه ای هم ایجاد شده.)به صورت خودجوش در یه...
-
سریال مستر سیریش و همخونه جون و من قسمت ۵
شنبه 11 مهرماه سال 1388 09:56
آهاااااااااااااااااای. همه جمع شید برا ادامه ماجرا. خوب,به اونجا رسیدیم که ما دوباره با هم رفتیم بیرون و با هم حرف زدیم.از اون روز تا عید اون سال اوضاع همینطوری بود.عید من به اصرار دختر خاله مامانم,همراهشون رفتم کیش که خیلی هم خوش گذشت,ولی نه به همخونه گفتم میخوام برم نه در طول مسافرتم که یک هفته بود به همخونه زنگ...
-
سریال مستر سیریش و همخونه و من قسمت ۴
جمعه 10 مهرماه سال 1388 10:52
خوبین خوشین؟ خوب جونم براتون بگه تا اونجایی گفتم که قرار شد همو ببینیم,اونم با اون تیپ خوشگل من! رسیدم سر کوچه و گوشیم زنگ خورد. *کجایی؟ _سر کوچه.شما کجایی؟ *پشت سرت. رومو که برگردوندم دیدمش. بعله,سریع دیدمش و به دلیل نامناسب بودن لوکیشن رفتم خونه.نمیتونم بگم با یه نگاه عاشق شدم ولی دروغ چرا خوشم اومد. اولین باری هم...