اونایی که میان به آدم دلداری میدن میگن قوی باش،خودشونم میدونن دارن چرت میگن ولی چاره چیه؟؟؟
ما آدمها موجودات احمقی هستیم که با چیزهای کوچیک مثلهات چاکلت و کتاب کوری و شوهر آهو خانم برا خودمون خاطره میسازیم و بعدش تو اون خاطرات دستو پا میزنیم تا خودمون رو خلاص کنیم و بیشتر توش میپیچیم.از کنسرت عادل تا رستوران ایتالیایی و بار آیریش.از پاهای برهنه و کفشای پاشنه بلند و پرسه زنی تو کوچههای تنگ و تاریکه لندن.از سیگار کشیدن تو بالکن و لرزیدن تا لاک قرمز. سیگار بهمن،عرق سگی،کلاس کنکور،شلوار برمودا،تاریخ ویل دورانت و بهشت خاکستری. از هرچیزی که ممکن باشه.
دوستم رفت،بی خداحافظی،بی ناز،وقتی که گفت بود بهتر شده.دیگه قرار نیست سی ساله بشه،همیشه تو بیست سالگیها میمونه.جوون با چشمهای درخشان، لبخند همیشگی ،موهای براق مشکی و یه پالتوی زرد... یه جائی هم تو پس زمینه Bon Jovi Make a Memory میخونه.تو زمستون موند.به بهار نرسید.تو شوق جمعه ای که قراره بیاد. حالا من اینجا نشستم،عکساشو عکساونو نگاه میکنم و قوامی میخونه مه و ستاره درد میدانند که همچو من پی تو سرگردانند شبی کنار چشمه پیدا شو میان اشک من چو گل وا شو توای پری کجایی....
چندروزیه همه کارو زندگیمو گزاشتم کنار دارم با سرعت تمام (American Horror Story)میبینم.
چی بگم والا؟تولد دوست جان هست و منو شوهرش از ۲-۳ هفته پیش مشغول درگوشی و پچ پچ برا سورپرایز این بانوی فرزانه هستیم.حالا از صبح گیر داده که آقا من"دیت نایت" دارم با آقامون بیا منو آرایش پیرایش کنیم.موندم اینو کجای دلم بذارم به خدا!!!دارم بدو بدو میکنم برا سفارش کیک و گول و بادکنک.خودم هم میخوام پیراهن بپوشم فلذا احتیاج مبرم به اپیلاسیون دارم گلاب به روتون.ناخونم بلند شده باید برم ترمیم.موهامو باید درست کنم و یک خروار کار دیگه.الان برا شوهرش اساماس دادم که زنشو بگیره.هیچی دیگه بهش گفتم سرماخوردم.