-
سریال مستر سیریش و همخونه جون و من قسمت ۳
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 19:26
خوب حالا ادامه ماجرا: خلاصه اینکه چند بار زنگ زد و من همینطور به پاچه گیری ادامه میدادم,ولی خودمونیم صدای خیلی قشنگی داشت.دبگه وقتی گوشیم زنگ میخورد ناخوداگاه منتظر بودم اون بگه الو. یادم میاد یه بار وسط حرفاش گفت میدونی من الان دارم چی کار میکنم؟پرسیدم چی؟گفت دارم درسایی که فردا میخوام بدم مرور میکنم. پرسیدم چی درس...
-
سریال مستر سیریش و همخونه جون و من قسمت ۲
سهشنبه 7 مهرماه سال 1388 09:56
خوبین؟منم مرسی! خب حالا بریم برا ادامه ماجرا, اون آقای سریش شماره منو میده به همخونه جون و میگه به این زنگ بزن.همخونه جون قبول میکنه به شرطی که همون یه دفعه باشه. روزی که همخونه جون زنگ زد مثل یه تیکه از یه فیلم همیشه جلو چشممه.ساعت 12:30 بود و من با چند تا از دوستام تو دستشویی مشغول یه سری اصلاحات بودیم. قرار بود با...
-
سریال مستر سیریش و همخونه جون و من
یکشنبه 5 مهرماه سال 1388 19:11
سلام سلام خیلى دلم گرفته،مخصوصا که الان خودمو مجبور کردم که چندتا فیلم french ببینم.با خودم فکر کردم به چى فکر کنم خوشحال میشم؟ من معمولا هر وقت به جریان آشناییم با همخونه جون فکر میکنم خیلى خوجحال میشم،(همخونه جون مرسى که باعثِ خوجحالی اسلام و مسلمین شدى.) میدونین،جریان ما بیشتر شبیه داستان پیچوندن تا دوستى. یادمه...
-
دستمال کاغذی و ریمل واتر پروف
شنبه 4 مهرماه سال 1388 12:48
اگه ایمجینیشن ضعیفی دارین یا احیانا شخمشو ندارین بهتره در عروسی دوست صمیمیتون شرکت نکنین.اگرم کردین(در مراسم حاضر شدین)با خودتون دستمال کاغذی ببرین وگرنه اندآپ میشین به اینکه با دست دماغ و چشتونو پاک کنین اگرم نبردین نبردین(دستمال کاغذی رو)حداقل عکس نندازین که خیلی مسخره میشین تو اون عکسه. ریمل واترپروف استفاده...
-
روزای خوب؛روزای بد
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 18:12
امروز تصمیم داشتم که داستان آشناییم با همخونه جون رو شروع کنم به نوشتن که یه موضوع دیگه ای پیش اومد. نمیدونم برا شما هم پیش اومده تا حالا یا نه.مثلا یه روز که شما خیلی نایس و مهربون و با اخلاق ظاهر میشین اونروز همه سعی میکنن خالتونو بگیرن مثلا من امروز سر همین موضوع با همخونه جون بحثم شد.تو راه بودیم که منو برسونه...
-
روزی که خواستگار آمد
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 23:36
زاستش من یه پستی خوندم در مورد شب امتحان و به قول معروف اکسکیوزای بعدش(البته برا استاد مربوطه) من کلا در خلقتم یه اشتباهی شده من احتمالا ایکس ایگرگم.حالا چه جوری رفتم تو جلد دختر فقط خدا میدونه. همه کارای من شبیه پسراس خیلی عجول شب امتحانی و کلا بزن دررو هستم. حالا این جریان مربوط میشه به یه شب امتحانی که باید میرفتیم...
-
توضیحات
جمعه 27 شهریورماه سال 1388 10:14
راستش توضیح اینکه چی شد و چرا یکم سخت بلکه غیر ممکنه.مثلا تو به یه نفر نهایت محبتو میکنی و بعدش بوم...همه چی سر هیچ و پوچ بهم میریزه که تو اصلا حدسشو نمیزدی که اینجوری بشه+من تو اون وبلاگ قبلیم شروع کرده بودم داستان آشناییمو با همخونه جون بنویسم که متاسفانه اونجا خیلی با همه پسر خاله شده بودم و خیلی آدم آشنا اونجارو...
-
نستراداموس
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 13:30
اینکه من قبلا وبلاگ داشتم و اینجور حرفا رو بیخیال. دلم میخواد از اول یه چیزایی رو بگم که هرگز نگفتم مثل اینکه برا یه دوست چقدر وقت میذاری و بعدش برا هیچ و پوچ دوستیتون به یه نخ آویزون میشه و اینکه تو هر جور رابطه ای تا کجا باید پیشرفت و کحا اون نقطه ای هستش که باید استپ کرد و در همون موقعیت نگهش داشت یا حتی یه سری...
-
اول
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 11:59
به زودی میام و در این محل یه چیزای جالب مینویسم. برمیگردم.حتما!!!