سلام
من همون آدم بدی هستم که همتون رو میخونه ولی چیزی نمینویسه.
چشمه م خشکید!
اینقدر ناگواری در این مدت بر من گذشت که...
از خونه سابقم اسباب کشی کردم.شب اول توی خونه جدید همخونه بغلم کرد و گفت اویدوارم خونه جدید برات خوشبختی بیاره.آمین
شرح این مدت رو خواهم نوشت به زودی اما فکر کنم باید رمز بذارم.
بالاخره قسمت شد که ما بیایم خدمت مادر خواهرمون....................
اینم از تعطیلات ما
بعضی وقتا یه حالی بهم دست میده در برخورد با بعضی مسائل که میخوام تگری بزنم تو یه سطل بعد ببرم خالی کنم تو خلق مخترع مکتشف بعضی چیزا !!!
یعنی من بفهمم مخترع کاراوکی کی بوده....فقط بفهمم........
یه دلم هم میگه برم خوار مادر این طبقه بالایی که تابستونا نصف الجزائر و حومه رو تو آپارتمان دو خوابه جا میده به هم پیوند بدم................
بابا جون ننت خوب بابات خوب بسه دیگه نمیشه شما با این لهجه زاقارتت واسه من هتل کالیفرنیا نخونی؟؟؟یقور کجات شبیه مدونا ست که لائیس لا بونیتا میخونی؟؟؟ بابا تایتانیک!!! خودت خانواده نداری تنو بدن مایکل جکسونو تو قبر میلرزونی؟؟؟ ای بر .....لعنت...........
هیچی دیگه میخواستم پریروز بیام جریان اون دوستمو تعریف کنم که نشد!
دیروز میخواستم بیام جریان آشنایی خودمو همخونه رو تموم کنم که نشد!
همین دیگه امروز اومدم دیدم که سالگرد ازدواجمونه!