هیچی دیگه از وقتی همخونه رفته ما(ما و مادرمان)خونه نشین شدیم.حالا نه اینکه فک کنید نشستیم غصّه میخوریم و این صوبتا!نه خیر! نشستیم حرف میزنیم و فیلم میبینیم.مامان میگه میدونی چندوقت یه دل سیر ندیدمت؟ میگم از عید که پیشت بودم؟ میخنده...چشمای سبزش میخندن،میگه از دنیا اومدن آقا داداش!
فی فی
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 ساعت 01:57 ب.ظ