خوب ..... الان فهمیدم داستان چیه ..... چند روزه هی میخوام بیام سراغت بگم چته تو ؟ چرا اینجوری شدی ؟ هی وقت نمی کنم .....می دونی که این روزها چقدر بی حوصله و غمگینم .... بعد هم که رمزی گذاشتی و من رمزتو گم کرده بودم و روم هم نمیشد ازت دوباره بگیرم . تا اینکه الان رفتم تاریخ اون پست عکستو پیدا کردم بعد رفتم تو وب خودم پستی رو که مربوط به اون تاریخ بود پیدا کردم بعد رفتم تو نظراتش کامنتی که رمز داده بودی رو پیدا کردم و پست نینی رو خوندم . می بینی چه روشهای محیر العقولی دارم برای پیدا کردم کامنت رمز گمشده ؟!!!! تو مگه قصه یک زندگی دوباره رو نخوندی تو وبم ؟ الان به چیزی که تعریف کردم شک داری ؟ شک داری که یه روزی دوباره برمیگرده تو بغلت ؟ الان خودتو اذیت میکنی که چی بشه ؟ با غصه خوردن عزیز دلم هیچی درست نمیشه .
نازنینم شاید دیدن اون یکی کامنتت که تاییدش نمیکنم و برا خودم نگهش میدارم یکی از دلایلی باشه که امروز روشن ترم. مرسی که برام اون کامنت رو گذاشتی. میدونم چقدر غمگینی. میدونم چقدر سخته.دلم میخواست اونجا بودم و همو بغل میکردیم و یک دل سیر برای خودمون و برای همدیگه اشک میریختیم. نقطه روشن این روزا که نمیذاره برم توی خودم عروسی دوست صمیمیمه که باید براش برنامه ریزی کنیم و خرید کنیم و در یک جمله بدویم. یک نقطه نورانی هم هست اونم دوستایی هستن که میرن تو هزارتا کامنت دنبال رمز یکی میگردن که میدونن تاریک شده دنیاش براش چلچراغ میبرن. بازم ممنون نازنین
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
خوب .....
الان فهمیدم داستان چیه .....
چند روزه هی میخوام بیام سراغت بگم چته تو ؟ چرا اینجوری شدی ؟ هی وقت نمی کنم .....می دونی که این روزها چقدر بی حوصله و غمگینم .... بعد هم که رمزی گذاشتی و من رمزتو گم کرده بودم و روم هم نمیشد ازت دوباره بگیرم .
تا اینکه الان رفتم تاریخ اون پست عکستو پیدا کردم بعد رفتم تو وب خودم پستی رو که مربوط به اون تاریخ بود پیدا کردم بعد رفتم تو نظراتش کامنتی که رمز داده بودی رو پیدا کردم و پست نینی رو خوندم . می بینی چه روشهای محیر العقولی دارم برای پیدا کردم کامنت رمز گمشده ؟!!!!
تو مگه قصه یک زندگی دوباره رو نخوندی تو وبم ؟ الان به چیزی که تعریف کردم شک داری ؟ شک داری که یه روزی دوباره برمیگرده تو بغلت ؟
الان خودتو اذیت میکنی که چی بشه ؟ با غصه خوردن عزیز دلم هیچی درست نمیشه .
نازنینم شاید دیدن اون یکی کامنتت که تاییدش نمیکنم و برا خودم نگهش میدارم یکی از دلایلی باشه که امروز روشن ترم.
مرسی که برام اون کامنت رو گذاشتی.
میدونم چقدر غمگینی. میدونم چقدر سخته.دلم میخواست اونجا بودم و همو بغل میکردیم و یک دل سیر برای خودمون و برای همدیگه اشک میریختیم.
نقطه روشن این روزا که نمیذاره برم توی خودم عروسی دوست صمیمیمه که باید براش برنامه ریزی کنیم و خرید کنیم و در یک جمله بدویم.
یک نقطه نورانی هم هست اونم دوستایی هستن که میرن تو هزارتا کامنت دنبال رمز یکی میگردن که میدونن تاریک شده دنیاش براش چلچراغ میبرن.
بازم ممنون نازنین